نقد فیلم «چشمه جوانی»؛ یک ماجراجویی بیجان در سرزمین کلیشهها
پلتفرم اپلتیوی+ در سالهای اخیر با سریالهایی چون «سیلو» و «جداسازی» ثابت کرده که توانایی خلق آثار داستانمحور و تأثیرگذار را دارد. اما وقتی نوبت به تولیدات سینماییاش میرسد، نتیجه اغلب چیزی نیست جز هزینههای کلان برای محصولاتی بیرمق و بیهویت. فیلم تازهی «چشمه جوانی» به کارگردانی گای ریچی نیز مصداقی از همین تناقض است؛ پروژهای با بازیگران سرشناس، جلوههای ویژه چشمگیر، لوکیشنهای متنوع و بودجهی دویست میلیون دلاری که در نهایت چیزی فراتر از یک “شبهماجراجویی” پرزرق و برق تحویل نمیدهد.
گای ریچی در دور باطل پلتفرمها
ریچی، فیلمساز بریتانیایی که روزگاری با آثاری چون Lock, Stock and Two Smoking Barrels و Snatch به عنوان خالق سبک بصری و لحن خاصی در ژانر جنایی شناخته میشد، در سالهای اخیر به کارگردانیِ سفارشی و صنعتی روی آورده است. اگر پیشتر تصور میشد که همکاری او با دیزنی در علاءالدین فقط یک استثناست، امروز میتوان با اطمینان گفت که ریچی بیشتر به عنوان برند «قابل فروش» به پلتفرمها بدل شده تا یک فیلمساز مولف.
در «چشمه جوانی»، هیچ اثری از مونتاژهای پُرکشش، تدوین غیرخطی یا دیالوگهای بریدهبریده و طنازانهی ریچی دیده نمیشود. آنچه باقی مانده، تنها تقلید بیخلاقیتی از ساختار آشنای فیلمهای ماجراجویی است که بیشتر به کارگردانی یک فیلمساز اجارهای میماند تا یک امضای شخصی.
فیلمنامهای که بیجان است، حتی در دل پرهیجانترین لوکیشنها
جیمز وندربیلت، نویسندهی فیلم، پیشتر با Zodiac تحسین شد، اما در اینجا بهجای خلق شخصیتی پیچیده یا معماهای جذاب، به روایت یک «دور دنیا در ۸۰ صحنه» بسنده میکند. داستان، حول محور لوک (جان کرازینسکی)، شارلوت (ناتالی پورتمن) و میلیاردر مرموزی به نام اوون (دامنل گلیسن) میگردد که در جستجوی چشمهای افسانهای، از بانکوک تا قاهره سفر میکنند. اما هر کدام از این ایستگاههای جغرافیایی صرفاً یک «کارتپستال سینمایی» هستند، نه نقطهای برای تحول یا تعمیق شخصیتها.
وندربیلت حتی از ماجراجویی شخصی خود در شجرهنامهی خاندان وندربیلت نیز بهرهی دراماتیکی نمیبرد. گنجاندن کشتی غرقشدهای که پدربزرگش در آن بوده، بیشتر به یک اشارهی بیفایده و خودشیفتهوار میماند تا عنصر معنایی. اگر نویسنده تصور کرده این «لایهی شخصی» فیلم را از ابتذال میرهاند، باید گفت نهتنها چنین نشده، بلکه نتیجه کار حالتی «خودارجاعانهی بیاثر» پیدا کرده است.
شخصیتهایی بیدلیل، بیتعهد، بیخطر
در «چشمه جوانی»، همه چیز سر جای خودش هست؛ بهجز خطر، انگیزه، یا رشد شخصیتی. لوک، باستانشناسی است که ظاهراً تنها دلیل بودنش در داستان، این است که قرار است ماجراجویی را شروع کند. هیچ تهدید واقعیای او را تحت فشار نمیگذارد، و هر مشکلی که پیش میآید، با پول اوون یا هوش تصادفی یک کاراکتر دیگر حل میشود. به همین دلیل، هیچگاه حس اضطراب، تعلیق یا کنجکاوی در تماشاگر شکل نمیگیرد.
کرازینسکی در این نقش بهشدت کمجان است و شیمی میان او و پورتمن یا گونزالس تقریباً وجود ندارد. پورتمن در نقش خواهر پرتنش او صرفاً برای القای دیالوگهای اکسپوزیتیو به کار گرفته شده؛ دیالوگهایی که بیشتر شبیه توضیحالمطالب داستان برای تماشاگر بیحوصلهاند. گونزالس که معمولاً در چنین فیلمهایی نقشی برای افزودن «جذابیت سطحی» دارد، اینجا به حدی بیاثر است که گویی حضورش تنها برای تنوع بصری صحنهها بوده. حتی استنلی توچی، یکی از توانمندترین بازیگران مکمل، تنها به حضور در یک صحنهی گذرا در واتیکان بسنده کرده که گویی صرفاً برای بهرهبرداری تبلیغاتی از نامش انجام شده است.
فرمول تکراری اکشن، بدون خلاقیت بصری
ریچی با صحنههایی چون تعقیب اسکوترها در بانکوک، زد و خورد در قطار، یا نبرد در خیابانهای لندن تلاش کرده نمایشی چشمنواز از ماجراجویی ارائه دهد. اما این صحنهها، هرچند بهلحاظ فنی تمیزند، بهقدری تکراری و بیخطر هستند که هیچ تأثیر احساسی در مخاطب نمیگذارند. نبود تنش، فقدان پیامد، و نداشتن هدف روشن باعث میشود حتی بهترین صحنهی اکشن فیلم نیز چیزی جز یک تکهی یوتیوبی قابلعبور نباشد.
جای خالی معنا و اصالت
فیلم در پایان، چشمهی جوانی را به شکلی اخلاقی رمزگشایی میکند: نوشیدن از آن معادل از دست دادن عزیزان است. اما این «پیام» نهتنها کلیشهای است، بلکه در بستر داستان نیز بهدرستی بسط نیافته. تصمیم نهایی لوک برای نخوردن آب، بیشتر از آنکه از رشد شخصیت ناشی شود، یک گزینهی پیشفرض است که از همان ابتدا قابل حدس بود. اوون نیز با افشا شدن شیادیاش، بیهیچ پیچیدگیای به آنتاگونیست داستان بدل میشود و نهایتاً همانطور که باید، در چاه نفرینشده میافتد.
اگر در فیلمهای کلاسیکی مانند Indiana Jones، قهرمان دستکم با انتخابهای اخلاقی پیچیده، به چالش کشیده میشود، در «چشمه جوانی» هیچکدام از این سطوح معنایی دیده نمیشود. تنها یک سری لوکیشن زیبا، دوربین متحرک و صدای بلند باقی میماند.
جمعبندی: بدون قلب، بدون مغز، پر از هیاهو
«چشمه جوانی» فیلمی است پرخرج، پر از صحنه، اما خالی از جان. تماشای آن مثل خوردن یک وعدهی فستفود فانتزی است: پر از رنگ و لعاب، ولی بیمزه و بیخاصیت. شاید وقت آن رسیده که گای ریچی بهجای ساخت پروژههای «برند شده» برای پلتفرمها، نگاهی دوباره به سینمای ریشهدار و آثاری با هویت بیندازد. و اپلتیوی نیز، اگر میخواهد در عرصهی سینما به اندازهی سریالهایش بدرخشد، باید به چیزی فراتر از زرق و برق فکر کند: اصالت.
🎬 شناسنامهی فیلم: چشمه جوانی (Fountain of Youth)
کارگردان: گای ریچی – فیلمسازی که اینبار، سبک شلوغ و پرتنشاش را در خدمت یک ماجراجویی شبهافسانهای گذاشته است.
نویسنده: جیمز وندربیلت – فیلمنامهنویسی با سابقه در ژانر معمایی، اما اینبار با نگاهی سرگرمکنندهتر به اسطورهها.
بازیگران:
جان کرازینسکی در نقش لوک، باستانشناس سرسخت
ناتالی پورتمن به عنوان شارلوت، خواهر باهوش و دقیق او
آیزا گونزالس در نقش همکار خونسرد و حرفهای
دامنل گلیسن در نقش اوون کارور، میلیاردر وسواسی
و استنلی توچی، در یک حضور کوتاه اما کنجکاویبرانگیز
محصول: ۲۰۲۵، آمریکا – تولید مشترک اپلتیوی+ و کمپانی فیلمسازی ریچی
ژانر: اکشن-ماجراجویی با چاشنی رمز و راز
امتیاز IMDb: ۵.۷ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز: ۳۹٪ – بازخوردهایی نهچندان امیدوارکننده از منتقدانخلاصهی داستان:
یک نقشهی کهن، یک افسانهی فراموششده و میلیاردر بیماری که حاضر است برای جاودانگی دست به هر کاری بزند.
لوک، باستانشناس ماجراجو، به همراه خواهرش شارلوت و تیمی از همراهان خبره، سفری پرخطر را آغاز میکند: از معابد دورافتاده در آسیا تا تونلهای زیرزمینی در اروپا، همه در جستجوی همان چیزی هستند که قرنهاست بشر را وسوسه میکند — چشمهی جوانی. اما در پس این جستجو، رازی تاریک و انتخابی سرنوشتساز در انتظارشان است…